+ میدوم اوضاع قرار نیست همیشه خوب باشه ولی مهم اینه یه سرپناه داشته باشی یه حس بی دریغ .

+ حال خوبی نیست حس میکنم این بدن مال من نیست ، این روح مال من نیست نمیخوامشون و کاری از دستم برنمیاد جز نگاه کردن . دیشب دراز کشیده بودم انگار دستم رو برای اولین بار بود ک می دیدم نحیف و غمگین شده بود . قبلا حس میکردم رگه های طلایی توش داره که انرژی رو جابه جا میکنن ولی حالا نه فقط مرده بود .

+ کاش حل بشی توی ذهنم اونقدری رقیق که دیگه نتونم پیدات کنم.

+ قلب سنگین کار میکنه

+ ادم چقدر زود دچار توهم میشه در صورتی که واقعیت چیز دیگه ایه و هر بار که میاد جلوی ذهنت به خودت میگی نه. باور نمیکنم .

+ چرا ادم باید خودشو مفلوک و بدبخت کنه ؟ اخ که همه ش برای رهاییه برای رفتن .

+امیدوار بودم بیرحم بشم و هر چی که مونده رو پاک کنم .ولی حیف اون کلمات قشنگ و معصوم .

+ سعی میکنیم فراموش کنیم.یک لایه ی خاکستری بکشیم روی چیزهایی که هست و ازارمون میده کار آدمی همینه .

+ دیشب چیزی خوندم شبیه احوالات خودم هر چی میگردم توی کتاب نیست

+ بعد از رفتن ، تو حتی برای خودت هم قابل تحمل نیستی . چون دیگه به خودت عادت نداری .

+ " این که بیشتر ادم هایی که میشناسم تحمل یک ادم سرزنده را ندارند. کسی که سرزندگی اش به تو یاداوری میکند مرده ای ، یا درحال مردنی . وقتی خیالشان راحت بشود از اینکه فلج یک گوشه افتادی دیگر کاری به کارت ندارند مثل قهرمان بوکسی که مشت خورده به گردنش و دیگر نمیتواند کسی را گوشه ی رینگ گیر بیندازد . فلج شده . حالا همه یک اخی کشیده میگویند و ته دلشان خیالشان راحت است که 2 تا مشت زنده که کوبیده میشد به صورت روزگار فلج شده ."


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Jill زنان و نازایی سوک Glenna روزمرگی هایم... hostel isfahan طراحی وب و برنامه نویسی وب آموزش تعمیرات برق خودرو شخصی باربری